کد مطلب:140546 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

متنبه شدن پیرمرد شامی و توبه او از کردار زشتش
پیرمردی از اهل شام كه از شیوخ بود بنزد شتر امام بیمار علیه السلام آمده بلند گفت الحمد لله الذی قتلكم و اهلككم و قطع قرن الفتنه شكر خدای را كه شما را كشت و هلاك كرد و شاخ فتنه را برید جهان را آسایش داد آنچه خواست از دشنام و ناسزا گفت و چیزی فروگذار نكرد همینكه آرام گرفت بیمار كربلا فرمود: ای شیخ آنچه تو گفتی من شنیدم دل خود را خالی كردی و آسوده شدی اكنون تو ساكت باش و دو كلمه حرف مرا بشنو.

شیخ گفت بگو:

امام فرمود: قرآن می خوانی؟

عرض كرد: بلی.

امام فرمود: این آیه را خوانده ای قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فی القربی خداوند می فرماید به پیغمبر صلی الله علیه و آله كه ای حبیب من بگو به امت كه من اجر و مزد رسالت از شما نمی خواهم مگر مهر و محبت در حق ذی القربی و خویشان من

پیر گفت: بلی آن را خوانده ام.

امام علیه السلام فرمود: این آیه را خوانده ای كه خدا می فرماید:

و آت ذاالقربی حقه.

پیر گفت: آری آن را خوانده ام.


فرمود: این آیه را خوانده ای كه خدا می فرماید:

و اعلموا انما غنمتم من شی فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی

پیرمرد شامی گفت: بلی خوانده ام.

حضرت فرمودند: این را خوانده ای كه می فرماید:

انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا.

پیرمرد گفت: خوانده ام اما این آیات به شما چه ارتباطی دارد، زیرا همه این آیات در حق اولاد رسول خدا صلی الله علیه و آله و ذریه فاطمه بتول سلام الله علیها می باشد.

امام علیه السلام گریست و فرمود: و الله عترت و اولاد رسول و ذریة فاطمه بتول ما هستیم.

پیرمرد وقتی فهمید ایشان خارجی نیستند بلكه جملگی ذریه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده و شخصی كه با او سخن می گوید امام و پیشوایش می باشد سر در پیش افكند سخت گریه كرد سپس بعد از ساعتی عرضه داشت: بالله انتم، هم؟ تو را بخدا شما از آن خانواده و از اهل بیت پیغمبرید؟

حضرت فرمودند: بالله نحن هم؟ مائیم اهل بیت طهارت و عصمت.

پیرمرد عرضه داشت: فدایت شوم، مرا معذور دارید، بخدا قسم شما را نشناختم، از شما پوزش طلبیده و طلب عفو و آمرزش می كنم سپس پیرمرد سه مرتبه گفت:

اللهم انی اتوب الیك، خدایا توبه كردم و از دشمنان آل محمد بیزارم.

پس از آن عمامه از سر برداشته و بر زمین زد و به روایت روضة الشهداء خود را زیر دست و پای شتر امام سجاد علیه السلام انداخت و در خاك می غلطید و صیغه توبه را اداء می نمود.

امام علیه السلام فرمودند: ای شیخ توبه تو قبول است برخیز.

عرض كرد: اگر توبه من قبول شده باشد باید زیر دست و پای شتر شما جان


بدهم در همین اثناء شهق شهقة و فارق روحه من البدن، فریادی زد و روح از كالبد بدنش خارج گشت و به روایت لهوف مأمورین خبر برای یزید پلید بردند و او جلادان را امر به قتل او نمود و بدین ترتیب آن پیرمرد را شهید نمودند.